راحیلراحیل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

The life In Me

24 weeks and count down

سلام عزیزم میدونم ، این روزا کم دارم میام ... آخه وقتی مجبور بشی با dailup وصل شي همينه دیگه ... بگذریم دوباره تنهایی اومدم مسافرت . البته با بابایی اومدم ولی اون امروز صبح برگشت و منو خونه مامانی گذاشت .. رسیدیم به هفته 24 ... می بینی چقدر زود میگذره ؟ ... دو هفته دیگه 5 ماه هم تموم میشه ... چقدر ذوف میکنم وقتی حرکت می کنی ... انگار خودتم اینو فهمیدی ...  دلم برای دیدنت لک زده .... می دونستی ؟ ...
27 خرداد 1390

Travel

من کلا خیلی اهل سفر زمینی نیستم عزیزم ... ولی برای دیدن خاله و مامانی باید می رفت ... بابایت نیومد سفر خوبی نشد ... چون باباییت نبود ... منو تنها فرستاد بهرحال خاله خانمو دیدم ... حالش خوب بود ... دستش که شکسته بود بهتر شده بود همه اونجا بودن ، خاله ها ، دایی ها ، مادربزرگ و پدربزرگ ... همه اومدن دیدنش  به نفع من شد که همه رو با هم دیدم خوب عزیز دلم ، دیگه از هفته 21 چیزی نمونده و یواش یواش وارد 22 میشیم  فعلا خبر دیگه ای نیست ، تا بعد عزیز دلم    ...
8 خرداد 1390

Happy Mother's Day

امروز روز مادره عزیز دلم  من امسال قراره مادر بشم ، نمی دونی چه حس خوبیه عزیزم با وجود همه نگرانی ها و مسولیت های که این اسم بوجود میاره خیلی خوشحالم این اس ام اس رو زن عموت برای فرستاد: انواع روش های خودکشی : مرگ موش ، طناب دار ، قرص خواب ، پرش از بلندی ، رفتن زیر قطار ، اما همه آقایان زن گرفتن را انتخاب می کنند ، مرگی آرام ، مطمئن ، تضمینی ، تدریجی  ، روز زن مبارک  منکه خیلی خوشم اومد ، به همه مادرهای نی نی وبلاگ روز مادر رو تبریک میگم Let every day be a dream we can touch Let every day be a love we can feel Let every day be a reason to live   ...
3 خرداد 1390

In law's

دیشب با بابایی رفتیم خونه باباش اینا  تا دیر وقت اونجا بودیم شامم اونجا خوردیم ، عمه ماریه ات سالاد اولویه درست کرده بود ... امروز هم خبری نیست ، جز اینکه با هر حرکت تو کلی ذوق می کنم ...  انگار ارتباطمون واقعی تر شده  چند روز بود هوس زردآلو کرده بودم ، بالاخره بابایی امروز برام زردآلو خرید کلی ذوقیدم  اینم برای بابایی امروز روز آخر هفته 20 و از فردا وارد هفته بیست یکم میشیم    ...
2 خرداد 1390

!Fish

سلام به عزیز دل مامان  چطوری مامانی؟ خوبی؟ دیروز مامانیم با آقا امید (شوهر خاله ام) ماهی فرستاده ... الهی مامانم ... همش میگه کسی اونجا پیشت نیست (البته خاله الهام هست ولی مثل اینکه کسی حسابش نمیکنه  ) هر وقت کسی میاد حتما باید یه غذا درست کنه بفرسته  آدم هر چقدر هم ادعای مستقل بودن و این جور حرف ها رو داشته باشه ، همینکه خونوادش پیشش نباش  متوجه میشه دوری و غربت یعنی چی  در هر صورت کار امروزم کمتر شد و ناهار ماهی داریم  .. البته خودم پای کامپیوتر کلی کار دارم باید لیست بیمه های بابایی رو آماده کنم بزنم رو سی دی  اشتهام نسبت به اغلب غذاها برگشته ، البته هنوزم وقتی گوشت می خورم ، میگم مزه...
1 خرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به The life In Me می باشد